ما همونروز که رفتیم خونه شون و برگشتیم نظرم کاملا گرفته بود و مثبت بود .
اما فرداش همینطور داشت تو دلم خالی میشد که خدایی نکرده فردای روز موضوعی تو ذهنم نزنه ! چون ایشون عینکی هستن و من بهتر میدونستم فردی که قراره نصیبم بشه عینکی نباشه ، میترسیدم اینموضوع اونقدر برام بزرگ بشه که همه چیز رو تحت الشعاع خودش قرار بده .
من میگفتم بیشتر باید آشنابشیم و حرف بزنیم و بیشتر ببینمش تا به حرف دلم برسم
ازطرف ما خواهرم اینا اصرار میکردن که سریعتر عقد کنید . بسه دیگه دوبار صحبت کردید . مگه چقدر مردم میتونن دخترشون رو دستت بدن تا صحبت کنی
اون آقا که دست در کار خیر داره هم بنظرم عجله میکنه .
ولی خداروشکر خود دختر خانم میگه اگه بدون شناخت تصمیم بگیرم دچار استرس میشم .
البته تلفنی صحبت میکنیم باز خیلی خوبه و تو شناخت تاثیر داره .
گفتم خداروشکر که استرس داری همینطور استرس داشته باش تا کاملا به حرف دلمون برسیم
برچسبها: ازدواج_شک_تردید_تلفنی